
زمانی
که عباس و زینب- دو فرزند علی علیه السلام- کودک بودند، روزی علی (علیه
السلام) به فرزند خود عباس فرمود :
فرزندم بگو یک. عباس (علیه السلام) گفت:
یک. حضرت فرمود: بگو: دو. عباس علیه السلام گفت: خجالت می کشم با زبانی که
یک گفتم، دو بگویم. امام (علیه السلام) از عقل و هوش و درایت فرزند خود
بسیار مسرور شد. چشمان فرزند خود را بوسید، آنگاه به زینب کبری که در طرف
چپش قرار گرفته بود، نگاه کرد. زینب عرض کرد: پدر جان! آیا ما را دوست
داری؟ امام فرمود: آری دخترم، فرزندانمان جگر گوشه هایمان هستند. زینب عرض
کرد: پدر جان ! دو محبت است که با هم در قلب مومن جمع نگردد،"حب خدا" و "حب
اولاد" و اگر از مهر ما گریزی نیست پس عطوفت و شفقت از آن ما و محبت
خالصانه از آن خدا. این سبب شد که مهر و عاطفه علی علیه السلام به آن دو
فزونی گیرد. (مستدرک الوسائل- جلد 15)
قیل:
لَمّا کان العباس و زینب- ولدی علی- صغیربن قال، علیٌّ للعباس: قل: واحد،
فقال واحد فقال: قل: اثنان، قال: استحیی اَن اَقُولَ بِاللّسانِ- الَّذی
قُلتُ واحد- اثنان، فَقَبَّلَ عَلی عَینَیه، ثُمَّ التَفَتَ اِلی زینبَ- و
کانَت عَلی یَسارِهِ و العَبّاسُ عَلی یمینِهِ- فقالت: یا اَتَباه،
اَتِحُّبُّا؟ قالَ: نعم یا بُنی، اَولادنا اَکبادُنا،فَقالَت: یا اَبتَاه ،
حُّبان لاَیجِتمَّعانِ فی قلب المؤمن: حُبُّ الله و حُبُّ الاَولادِ، وَ
اِن کانَ لابُّدَلنا، فَالشَّفَقَةُ لَنا وَ الحبُّ لِهِبّ خالِصاً فازداد
عَیُّ بِهِما حُباً